با خود می گویم ، چه موجی است در این دریای طلایی آرام که میبالد به رقی زیبای موجهایش در تلاطم باد و کرشمه ای نهان در نگاه دارد.
گویی که سخت به دلربایی آسمان در کار است.
زیر نور ماه این دریا ، به دشتی از جواهر می ماند ، تبلور دانه های حیات است که به میهمانی خوشه های آسمان می رود.
ذهنم پرواز می کند
پر می کشد
آن طرف تر به چهره سرد مترسکی می نشیند
وه چه چشمانی دارد این سرد روی ِ شکسته دل ِ پر امید ، و به پاسداری ایستاده.
شاید که نیم نگاهی به او کند گندمزار