...

...

یادم می آید وقتی که آنا جوابی از دخترک دم بخت نمی شنید. 


پر از خنده می گفت سکوت علامت رضاست. 


  


نمی دانم چرا سکوت دیگر علامت رضا نیست. 


 


سکوت دیگر نشانه پر شدن از شادی نیست. 


نمی دانم چرا سکوت را با گلوله پاسخ میدهند. 


نمی دانم چرا گوش ها از سکوت کر می شوند. 


 


نمی دانم  

مُردَم


وقتی بجای رسیدن چاره ای دیگر کردی




فکری برای نرسیدن....









نگاه کرد 

سرش رو بالا گرفت و نگاه کرد 

 

با کی حرف می زد ؟ 

 

صداش رو نمی شنیدم 

 

اما با دستش یه جوری بازی می کرد که انگار داره چیزی رو میبینه. 

 

خوشحال شدم. 

 

گفتم نکنه چشماش خوب شده باشه ؟ 

 

به سمت نگاهش رفتم. 

 

آسمون بود. آخه تو آسمون چی بود ؟ کی بود ؟