...

...

قمار عشق...

پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم برگی حکم داشتم ودیگر هرچه بود ضعیف بود و پایین بازی شروع شد حاکم او بود و من محکوم همه ی برگهایم رفتند و سر برگ بیش نماند برگی از جنس وفا رو کرد من بالاتر آمدم بازی در دست من افتاد عشق آمدم با حکم عشوه و ناز برید و حکم آمد از جنس چشم سیاهش زندگی... حکم پایین من بود و باختم....

نوشته های فیـــس بوکـــــــــــی

مدام گفتی خیالت تخت من وفادارم و من چه ساده لوحانه خیالم را تختی کردم برای عشق بازی تو با دیگری
















یادش بخیر گل یا پوچ بازی کردن.


همیشه شکایت میکردی ..

"چرا قبل از اینکه بگم دستت رو رو میکنی؟"


هنوزم دستامو سریع رو میکنم.