...

...

بنگ بنگ

من پنجم و او شش
ما اسبهای چوبی مونو می رانیم
اون سیاه پوشیده و من سفید
اون می خواد همیشه تو مبارزه برنده بشه 

بنگ بنگ
او به من شلیک میکنه ، بنگ بنگ
من به زمین می خورم ، بنگ بنگ
با صدای ترسناک ، بنگ بنگ
بچه من به من شلیک میکند 

فصل ها می آیند و زمان تغییر می کند
هنگامیکه بزرگ می شوم. خود را مال من می نامم
او می خواهد همیشه بخندد و بگوید
یادت می آید هنگامیکه ما بازی می کردیم 

بنگ بنگ
من به تو شلیک می کنم ، بنگ بنگ
تو به زمین می افتی، بنگ بنگ 

با صدای ترسناک ، بنگ بنگ
من با گلوله تو را می اندازم 

 

آهنگ نواخته می شود و مردم می خوانند 

فقط برای من زنگ های کلیسا بصدا می آیند

 

حالا اون رفته و من نمی دانم چرا 

و تا این روز من گاهی از اوقات گریه می کنم 
او دیگر به من خدا حافظ نمی گوید
او دیگر دروغ را برایم تفسیر نمی کند 

 

بنگ بنگ
او به من شلیکک می کنه، بنگ بنگ
من به زمین می افتم، بنگ بنگ
صدای ترسناکی ، بنگ بنگ
بچه ام به من شلیک می کند

Bang Bang . My Baby Shot Me Down

I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight

Bang bang  


He shot me down, bang bang
I hit the ground , bang bang
That awful sound, bang bang
My baby shot me down  

Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
Remember when we used to play

Bang bang  


I shot you down, bang bang
You hit the ground , bang bang
That awful sound, bang bang
I used to shoot you down 

Music played and people sang
Just for me the church bells rang 

Now he's gone I don't know why
And till this day sometimes I cry
He didn't even say goodbye
He didn't take the time to lie

Bang bang  


He shot me down, bang bang
I hit the ground , bang bang
That awful sound, bang bang
My baby shot me down.

چند وقت پیش یکی از دوستانم یک میل زیبا برام فرستاد انقدر قشنگ بود که تصمیم گرفتم اونو برای شما بنویسم. 

 

... 

 

 


موزو انشا : عزدواج!

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود.. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند


در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید
من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم
مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند
همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود
دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود..خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است
قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشای من.