پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم
برگی حکم داشتم
ودیگر هرچه بود ضعیف بود و پایین
بازی شروع شد
حاکم او بود و من محکوم
همه ی برگهایم رفتند و سر برگ بیش نماند
برگی از جنس وفا رو کرد
من بالاتر آمدم
بازی در دست من افتاد
عشق آمدم با حکم عشوه و ناز برید
و حکم آمد از جنس چشم سیاهش
زندگی...
حکم پایین من بود
و
باختم....
من سوختن و خیلی وقته تجربه کردم .
هر از کنارم رد میشه
یه تنه میزنه و میره
آقایه مهندس زیاد فکر نکن من مینا نیستم من دیونه مینا هستم وظبق معمول تمام دیونه ها(مجنون) مردن.
در قمار زندگانی عاقبت ما باختیم
بس که تکخال محبت بر زمین انداختیم.
:) دوسش داشتم ، خیلی خوب بود