...

...

قمار عشق...

پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم برگی حکم داشتم ودیگر هرچه بود ضعیف بود و پایین بازی شروع شد حاکم او بود و من محکوم همه ی برگهایم رفتند و سر برگ بیش نماند برگی از جنس وفا رو کرد من بالاتر آمدم بازی در دست من افتاد عشق آمدم با حکم عشوه و ناز برید و حکم آمد از جنس چشم سیاهش زندگی... حکم پایین من بود و باختم....
نظرات 3 + ارسال نظر
مهسا پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ب.ظ http://fekreajib.blogsky.com

من سوختن و خیلی وقته تجربه کردم .

هر از کنارم رد میشه
یه تنه میزنه و میره

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ب.ظ

آقایه مهندس زیاد فکر نکن من مینا نیستم من دیونه مینا هستم وظبق معمول تمام دیونه ها(مجنون) مردن.
در قمار زندگانی عاقبت ما باختیم
بس که تکخال محبت بر زمین انداختیم.

شیوا پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ب.ظ http://shiva.blogsky.com

:) دوسش داشتم ، خیلی خوب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد