با ناز بیدارت می کنم ، صبحانه را روی میز جلوی پنجره رو به باغچه چیده ام، کنار پنجره می ایستم و نگهام را به گلهای باغچه می اندازم. سیگاری که روشن کرده ام هنوز در ابتدای راه سوختن است. چشمانم به باغچه و گوشهایم به انتظار صدای پای تو است تا بیایی، و باز مثل همیشه دیر می کنی ، اما اینبار فقط تعداد سیگارهای سوخته من به اندازه سالهای نیامدنت شده است.
-------
تیر 87
خیلی قشنگ بود ، بعد از مدت ها از یه نوشته حس گرفتم
دمت گرم
مرسی.
امیدوارم حست خوب باشه.
هر چند که خاطره تلخه.
تمام توصیفتو می شه تجسم کرد. عالی بود!
چه حس قشنگی داری
سلام دوست عزیز
به پستی که شما خوندید بازم اضافه کردم...اسم کتاب رو هم در جواب به دوستم ش.ش نوشتم.
مرسی از لطفت.
لحظه های تحمل، لحظه های غیر قابل تحمل، چه پر شمار شده اند ، این ثانیه ها.
این جمله یکی از متن های ولاگ فردای نو است
اگه تونستی یه سری بزن
اونجا هم نوشته های خوبی دارد
www.farda9.blogfa.com
سلام دارینوش جان
مرسی که بهم سر زدی
بازم بیا
به امید اینکه سیگارهای سوخته از این بیشتر نشن...
حالا دارم سیگار انتظاری رو میکشم که بهش برسم . چون رفته
چون سیگاربرای سلامتیت بداست
زودترازآنچه فکرکنی می آیم تا اولین سیگارت رادرابتدای راه سوختن خاموش کنی /صبحانه را با هم بخوریم وبیشتربه گلها نگاه کنیم
با احترام
این سری من باید بیام
مرسی که بهم سر زدی...خدایا کی میخواد این غم از دل من بره بیرون؟واقعا چند سال دیگه باید صبر کنم تا به خوشی برسم؟میدونی چند ساله از ته دل نخندیدم؟همیشه یه غمی ته وجودم بود
میفهمم چی میگی . اما کاشکی اونی هم که باید بفهمه می فهمید.
روزگار تلخ تر از اونیه که بخوای با تلخیش زندگی کنی. سعی کن اونقدر شاد باشی که احساس غمگینی برات همیشگی نشده باشه.
وب باحالی داری