نفس ِ خشم آگین ِ مرا
تُند و بریده
در آغوش می فشاری
و من احساس می کنم که رها می شوم
و عشق
مرگ ِ رهایی بخش ِ مرا
از تمامی ِ تلخی ها
می آکند.
بهشت ِ من جنگل ِ شوکران هاست
و شهادت ِ مرا پایانی نیست.
روحش شاد و یادش گرامی
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم
میزند نقشی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
بهر که نامه مینویسی کیست این؟
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ سرسر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش ؟
تا کسی دیگر پس از تو خواندش؟
گفت شرح حسن لیلی میدهم
خاطر خود را تسلی میدهم
می نویسم نامش اول و قفا
می نگارم نامه ی عشق و صفا
نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
نا چشیده جرعه ای از جام او
عشق بازی میکنم با نام او
پ ن:
خدایا مردیم آخه، تا کی وقتی باهات حرف میزنیم باید منتظر یه نشونه از در و دیوار باشیم تا بفهمیم چی میگی.
بابا یذره خودتم حرف بزن آخه دلمون پوسید.
--------