...

...

شاملو

نفس ِ خشم آگین ِ مرا

                                  تُند و بریده

                                                  در آغوش می فشاری


و من احساس می کنم که رها می شوم

و عشق

مرگ ِ رهایی بخش ِ مرا

از تمامی ِ تلخی ها

                           می آکند.


بهشت ِ من جنگل ِ شوکران هاست

و شهادت ِ مرا پایانی نیست.


 روحش شاد و یادش گرامی


یادش بخیر

بچه که بودیم با یه بستنی ۵ تومنی هم دلمون خوش بود.

اما الان با یه خواسته چند میلیونی هم دلمون خوش نمیشه.

بچه که بودیم برای چشم گذاشتن نمی پرسیدیم چرا ؟

اما الان وقتی یکی میگه چشمتو ببند میگیم چرا ؟

بچه که بودیم خجالت نمی کشیدیم همدیگرو ماچ کنیم.

اما الان ...

بچه که بودیم وقتی دور بر مون پر بود ذوق داشتیم.

اما الان از خدامونه یه گوشه خلوت داشته باشیم.

بچه که بودیم هر جا دلمون می گرفت گریه می کردیم.

اما الان انقدر کنترل می کنیم تا این قطره اشک پایین نیاد.

بچه که بودیم انقدر راحت دلمون نمی شکست.

اما الان انگار شده یه تکه چینی خیلی راحت میشکنه.

بچه که بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم.

اما الان مقیاس مون شده کم ، متوسط ، زیاد ، بی نهایت و ...


کاش هنوزم بچه بودیم. یا لاقل دلمون مثل بچه بود.



دید مجنون را یکی صحرا نورد

در میان بادیه بنشسته فرد


ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم
میزند نقشی به دست خود رقم


گفت ای مفتون شیدا چیست این
بهر که نامه مینویسی کیست این؟


هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ سرسر خواهدش حالی سترد 


کی به لوح ریگ باقی ماندش ؟
تا کسی دیگر پس از تو خواندش؟ 


گفت شرح حسن لیلی میدهم
خاطر خود را تسلی میدهم


می نویسم نامش اول و قفا
می نگارم نامه ی عشق و صفا 


نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من


نا چشیده جرعه ای از جام او
عشق بازی میکنم با نام او


پ ن:

خدایا مردیم آخه، تا کی وقتی باهات حرف میزنیم باید منتظر یه نشونه از در و دیوار باشیم تا بفهمیم چی میگی.

بابا یذره خودتم حرف بزن آخه دلمون پوسید.

--------