...

...

تا حالا فکر کردی که
چرا وقتی تنها می شیم ارزش با هم بودن رو می فهمیم ؟
چرا وقتی پول نداریم فکر خریدن گل از دخترک سر چهار راه می افتیم ؟
چرا وقتی یکی میمیره یاد مرگ می افتیم ؟
چرا وقتی پدر و مادر می شیم قدر اونها رو می فهمیم ؟
چرا وقتی مریض می شیم تازه یاد سلامتی می افتیم ؟
چرا وقتی زندانی می شیم یاد آزادی می افتیم ؟
چرا وقتی از هم دور می شیم قدر نزدیک بودن و می دونیم ؟
چرا وقتی فرصتی رو از دست میدیم قدر لحظه ها رو می دونیم ؟
چرا وقتی ... ؟

 

..........

Love me when i less deserves it, because it's then when i need it.
وقتی کمتر لایق عشق هستم ، به من عشق بورز ، چون من آن زمان محتاج ترم.

..........


اگر دوباره به زندگی را شروع کنم
     این‌بار
           بیشتر از همیشه عاشق می شوم
           بیشتر از قبل اشتباه می کنم
           بیشتر از قبل سفر می کنم
           بیشتر از قبل می خندم
           بیشتر از قبل گریه می کنم
           بیشتر از قبل همه را شاد می کنم
           بیشتر از قبل می رقصم
           بیشتر از قبل خدا را شکر می گویم
     و تنها
           کمتر از قبل کسی را می آزارم

همسر دوک کاونتری انگلیس  زنی  خیلی محبوب و محترم بود.  وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که  باعث بدبختی مردم شده بود،را مشاهده کرد . اصرار زیادی کرد به شوهرش که مالیات رو کم کنه ولی شوهرش از این کار سرباز می زد. بالاخره شوهرش یه شرط گذاشت، گفت اگر برهنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می کنم . گودیوا قبول می کنه، خبرش در شهر می پیچد، گودیوا سوار یک اسب در حالی که همه ی پوشش بدنش موهای  ریخته شده روی سینه اش بود در شهر چرخید، ولی مردم شهر به احترامش اون روز، هیچکدوم از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره ها رو هم بستند.در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه بالایی داره و مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است....  

بیاد اشکان رستمی

آنگاه که تو را پیدا کردم دیگر مجالی برای سخن گفتن نبود، حتی برای شنیدن هم گوشی نداشتم. قلب و ذهنم نیز مسخ زمانه شده است. 

 

کاش آمدنت به اندازه نیامدنت شیرین بود. 

کاش که دنیا دقیقه ای ، ثانیه ، نه آنی به عقب می رفت. 

  

اکنون  

 

توانی در بدن ندارم. 

شمردن ثانیه ها را به فراموشی سپرده ام.