دستی گرم روی شانه های خسته ام نشست.
از جا پریدم.
نگاهم تو را دید.
هنوز هم وقتی گرمی دستانت را حس میکنم
از جا می پرم.
اما اینبار فقط .....
تو نیستی.
به بالشتی که زیر سرمون میذاریم میشه دروغ گفت ؟ چی بگیم؟ بگیم خواب بودیم و خواب بد دیدیم ؟ خر که نیست! بالشه! میفهمه..... ! نه بالشت جان، دلم گرفته بود . . . !
ای آدم..
تو را من از گل آفریده ام. نرم و انعطاف پذیر،
در این مانده ام...
چگونه دلت سنگ میشود.!!؟