داشتم کاغذ های تو کتابخانه رو نگاه می کردم که به شعری که یکی از دوستان بعد ازانتخابات گفت رسیدم . درسته الان بی موقع است اما خالی از لطف هم نیست.
-------
بیامد دکتری خوش نقش وپرکار
چه آدمها زبهرش گشته بیکار
بگفتا بهر آقا که چنانم
احمدی هستم و خیلی بدانم
پس از کلی کلاس پشت پرده
گرفت آدرس دفتر پشت پرده
خدا ، آقای ما هم به عزّت
مشاور کرد اورا برد لذّت
بیامد گفت لی اوت اشکال داره
همه ارکان کشور کار داره
مدیران یک به یک باشند پی کار
ستادی ها همه هستند بیکار
دو سال، 7 ساعت، هر روز جلسه
احمدی توی این دولت پلاسه
ز دانشگاه ، تهران ، حالا هم ایران
همه جا را بگشت آمد به تهران
کلاسش بود اندرز و بیداد
کسی را مهلت، او هرگز نمی داد
نمی دانم ادب را از که آموخت
لباس دکتری را کجا دوخت
به هر که می رسید القاب می داد
مدال دکتری را تاب می داد
صدا می زد مفندسها بدانید
منم دکتر برید اینجا نمانید
یکی را بدشمرد از باب ابرو
یکی دیگر به خال و چهره و مو
یکی آنجا نبود گوید فلانی
مگر تو کردگاری، مرد فانی؟
بگفتی هی فلان، شوهر نداری
نمی خواهی حسن ،ممد، غلامی
به سید گفته ای اینجا نماند!
به آن یک ، بگفتی او بماند!
الا دکتر تو باید مرد باشی
نه پر مکر و دورو، نامردباشی
گمانم بعد کارت جام گیری
تو ایران را به تورت، دام گیری
گفته بودم سفید شدن قالبت مبارک؟ حالا میگم!
شعر جالبی بود. و البته داغ دلمون تازه شد!
هرچی که طنز باشه همیشه لطف داره ...
واسه پست قبلیم نظر داده بودی
ممنون
چه شعر با نمکی
ننویس گلم فیلتر می شی