...

...

تکیه بر درگاه در زده ام.  

پیشانی من خسته و چروکیده  

 

از رنج  

از انتظار  

 

چه روز ها و چه شبهایی را تنها با یاد تو   به سر برده ام. 

 بغضم٬ اشکم٬ تنها یاوران این روح خسته ی من اند. 

  

اکنون که رنگ چشمانم به مانند رنگ گیسوان سفید رنگم در روشنای تابش خورشید. بازتاب خاموشی دارد. دل به راه تو هستم.

 

فرزندم   

ای فرزندم

 

هنوز بر درگاه در نشسته ام. 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
بهار شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:34 ب.ظ http://azalia.blogsky.com

روزهای نو در انتظار تو اند!!!

چشمان منتظرت را به در بدوز...

شب نویس شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ب.ظ http://man-o-shab.blogsky.com

هر انتظاری تموم میشه اما تو این انتظارا چه موهایی که سفید نشده...

مریم شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ب.ظ http://www.soutak.blogsky.com

سلام
مرس که بهم سر زدی
خوشحالم که نوشته هام رو دوست داری
نوشته های تو هم خیلی زیبان
نمیدونم چرا وقتی مطالبت رو میخونم دلم میگیره
نوشتهات یه غم غریبی دارن
خوشحالم که بهت سر میزنم

هدی یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ق.ظ http://asmaneman.blogsky.com

در فراسوی دهلیز شب همیشه دریچه ای هست.... به سوی دریچه گام بردار...

منا یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ http://8daily.blogsky.com/

آخی دلم سوختید
من آپم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد