پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم
برگی حکم داشتم
ودیگر هرچه بود ضعیف بود و پایین
بازی شروع شد
حاکم او بود و من محکوم
همه ی برگهایم رفتند و سر برگ بیش نماند
برگی از جنس وفا رو کرد
من بالاتر آمدم
بازی در دست من افتاد
عشق آمدم با حکم عشوه و ناز برید
و حکم آمد از جنس چشم سیاهش
زندگی...
حکم پایین من بود
و
باختم.... |