در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد 

جلوه​ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد 

عقل می​خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد 

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد 

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که همه بر غم زد 

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد 

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد 

 

----------------------------- 

پ.ن. در زمره این خلق خدا صحبت شمشیر کنید 

        نعمت جان به سلامت گله از شیر کنید