...

...

ایرانی

کپی واجب:


ﻧﺎﻣﻪ ﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﻮﻃﻨﺶ :

ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﮔﺬﺷﺘﻢ ، ﮔﻔﺘﯽ : "ﻗﯿﻤﺘﺖ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ؟"

ﺳﻮﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﮔﺬﺷﺘﻢ ، ﮔﻔﺘﯽ : "ﺑﺮﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﯾﯽ ﺑﻨﺸﯿﻦ !"

ﺩﺭ ﺻﻒ ﻧﺎﻥ ، ﻧﻮﺑﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ "ﭼﻮﻥ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺑﻮﺩ!"

ﺩﺭ ﺻﻒ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ "ﭼﻮﻥ ﻗﺪﺕ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺑﻮﺩ!"

ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﻋﻮﺍﯾﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺎﺳﺰﺍﻫﺎﯾﺖ "ﻓﺤﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩ!"

ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩﯾﻮﻡ ﺑﯿﺎﯾﻢ "ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺷﻌﺎﺭﻫﺎﯼ ﺁﺏ ﻧﮑﺸﯿﺪﻩ ﻣﯿﺪﺍﺩﯼ!"

ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺗﺎ ﺗﻮ "ﺩﯾﻨﺖ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﯽ!"

ﺗﻮ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻜﺮﺩﻱ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻲ : "ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺍﺳﺖ!"

ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻜﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻲ : "ﺗﺮﺷﻴﺪﻩ ﺍﻡ!"

ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺷﺪﯼ "ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭﻃﻠﺒﯽ ﮐﺸﯿﺪﯼ!"

ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﮔﻔﺘﯽ : "ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﭙﺴﻨﺪﺩ!"

ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﺍﻃﻮ ﺑﺰﻧﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ : "ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ!"

ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﻮﺷﮏ ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ، ﮔﻔﺘﯽ : "ﺑﭽﻪ ﻣﺎﻝ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ!"

ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻃﻼﻗﻢ ﺑﺪﻫﯽ ، ﮔﻔﺘﯽ : "ﺑﭽﻪ ﻣﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺍﺳﺖ!"


ﺣﺎﻝ تو بگو ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺳﺖ؟؟؟؟

بی سوادان قرن ۲۱ 

کسانی نیستند که

نمی توانند بخوانند و بنویسند ،

بلکه کسانی هستند که

نمی توانند  

آموخته های کهنه را دور بریزند

و دوباره بیاموزند …





------------------------------------------------------------------------------

و اما نامه مرد ایرانی به زن هم وطنش:

آری، تو راست می گویی

پیاده از کنارت گذشتم؛ گفتم قیمت؟

سواره از کنارت گذشتم؛ گفتم ...

در صف نانوایی، فروشگاه و ...

آری عمده ای که گفتی حقیقتی جاری بود!


اما زن هموطنم

از کجا  سختی  مردانه جایگزین لطافت زنانه شد؟

از چه زمانی عرف بر این شد که لوندی مد روز است؟

چه شد که برقراری ارتباط همزمانبا چند نفر، روشنفکری شد؟

چه شد که تعریف انسانی تو از زن و مرد، یکی شد؟


آری زن هموطنم

عاشق که شدم، دو راه داشتم

اقدام کنم یا پس بکشم؟

اقدام که کردم، راهی که شدم، چون آب که جریان یافتم، سدی مرا ساکن کرد.

سدی بلند

خواسته هایت همان سد بود، بر افراشته و استوار. وقتی که چیزهایی خواستی که خارج از توان من بود، و تو حتی فرصتی برای سعی من نگذاشتی ...

وقتی چشمانم را روی سد بستم، 

بعد چندی، به گندابی تبدیل شدم.

حال تو توان تحمل نداشتی،!

و شد آنچه نباید می شد ...

وقتی پا پس کشیدم، ازدواج نکردم، تو و دیگران گفتید :

"بچه است، مرد زندگی نیست، بوالهوس است و ..."

پس از ازدواج :

من باید تمام وقتم، توانم را برای ارضاء خواسته های مادی و معنویت صرف کنم و تو تماما به بهره بری نشسته  ای.

وقتی به تو گفتم: خسته ام از کار روزانه.

گفتی : "وظیفه ات است، میخواستی زن نگیری".

و تو ندانستی که همه توانم را برای تو و خانواده ام گذاشته ام.

حال بگو، کدامیک مردانگی است؟؟

خداحافظی

می گذرد ...

      ساعت ها،      دقیقه ها،      ثانیه ها

وای بر این لحظه ها 

چه سخت آمدی، چه پر درد آمدی ، پر درد ماندی ، پر درد،


 اما!....

             ساده رفتی

                                 پر کشیدی، 

                                                    رها شدی



ما و من چه تنها شدیم،





روحت شاد رفیق

به یاد سعید فخری وایقان

ساعاتی پس از مرگ









در این ممتد فنا ناپذیر نه تو مانی و نه من..

چهره کم در همکش.

که روزگاریست مجنون درپی لیلا نیست.