...

...

 داشتم می خوندم 

 

بعد از پایان تحصیلاتش برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می‌کرد. تا اینکه زنی برای پرسش مساله‌ای که برایش پیش آمده‌بود پیش وی می‌رود. از وی می‌پرسد که «فضله‌ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش‌ام بود، افتاده است، آیا روغن نجس است؟» مرد با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد.

 

 روزها گذشت، طاب توان ماندن در این کسوت را نداشت. ترک کسوت کرد، از خانواده و اطرافیانش طرد شد.

 

 

 حسین پناهی مردی ساده و بی آلایش که دنیا را در چهار چوب پنجره دلش نگاه می کرد. یادش بخیر و گرامی

 

 

 

 

دل ساده

برگرد و در ازای یک حبه کشک شور سیاه

 

گنجشک ها را

 از دور بر شلتوک ها کیش کن

 

که قند شهر

دروغی بیش نبوده است.

نظرات 4 + ارسال نظر
zahra سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://yasi1.blogfa.com

اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن

زهرا سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ http://www.faryadesokout.blogsky.com

حسین پناهی....بعد به زبون آوردن اسمش فقط باید گفت:آه....
ممنون از دیدارتون.
با اجازتون لینکتون کردم.

شب نویس چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ http://man-o-shab.blogsky.com

مطالبی که می نویسی خیلی خیلی جالب و خوندنی ان ولی من دوست دارم یه کم قلم خودت رو بخونم. اونجوری وبلاگ خیلی شیرین تر میشه.

جز چند تا روایت بقیش کار خودمه

shiva یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ب.ظ http://tazegi.blogsky.com

((با توام بی حضور تو
بی منی با حضور من
می بینی تا کجا به انتحار وفادار مانده ام تا دل نازک پروانه نشکند...))

یادش در یادمان می ماند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد